لحظه ها

لحظه‌هارو با تو بودن ، در نگاه تو شکفتن
حس عشق رو در تو دیدن ، مثل رویای تو خوابه
با تو رفتن ، با تو موندن ، مثل قصه تو رو خوندن
تا همیشه تو رو خواستن
مثل تشنگی آبه



اگه چشمات من رو می‌خواست ، تو نگاه تو میمردم ، اگه دستات مال من بود ، جون به دستات می‌سپردم
اگه اسمم رو می‌خوندی ، دیگه از یاد نمی‌بردم ، اگه با من تو می‌موندی ، همه دنیارو می‌بردم

بی تو اما سرسپردن ، بی تو و عشق تو بودن ، تو غبار جاده موندن ، بی تو خوب من محاله
بی تو حتی زنده بوندن ، بی هدف نفس کشیدن
تا ابد تو رو ندیدن ، واسه من رنج و عذابه

اگه چشمات من رو می‌خواست ، تو نگاه تو میمردم ، اگه دستات مال من بود ، جون به دستات می‌سپردم
اگه اسمم رو می‌خوندی ، دیگه از یاد نمی‌بردم ، اگه با من تو می‌موندی ، همه دنیارو می‌بردم

 

توی آسمون عشقم ، غیر تو  پرنده‌ای نیست ، روی خاموشی لبهام ، جز تو اسم دیگه‌ای نیست
توی قلب من عزیزم ، هیچ کسی جایی نداره
دل عاشقم به جز تو ، هیچ کسی رو دوست نداره

 

من و غروب و جاده

دیدم دلم گرفته ، هوای گریه دارم

تو این غروب غمگین ، دور از رفیق و یارم

دیدم دلم گرفته

دنیا به این شلوغی ، این همه آدم اما ، من کسی رو ندارم

دیدم غروبه اما ، نه مثل هر غروبی

پهنای آسمونُ ، هرگز ندیده بودم ،  از غم به این شلوغی

***

دیدم که جاده خسته ست از این که عمری بسته ست

اونم تموم حرفاش ، یا از هجوم بارون یا از پلی شکسته ست

اونم تموم راهش ، یا انتها نداره یا در میونه بسته ست

***

من و غروب و جاده ، رفتیم تا بی نهایت ، از دست دوری راه ، یکی نکرد شکایت

گم شدیم از غریبی ، من و غروب و جاده ، از بس هوا گرفته ، از بس که غم زیاده

پر از غبار غم بود ، هر جا نگاه می کردی

کی داشت خبر که یک روز ، میری که بر نگردی

 

شعر : مسعود فردمنش