ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
به مناسبت سالگرد دکتر شریعتی
------------------------------------------------
درد فهمیدن !
همیشه در جوامع مختلف عده ای هستند که ، عده ی دیگر را نفهم می خواهند . افرادی که زندگى را جمع کردن زر ، اطعام شکم و سیر کردن سگ نفس می دانند و مایل به داشتن زور بیشتر براى چپاول بیشتر و اندک مقدارى هم تزویر براى رنگ عوض کردن در میان مردم مى باشند و زندگى کردن را ، اینگونه براى خود معنى مى کنند ، در حالى که فقط زنده اند .
انسانهایى که تنها از انسانیت نامش را یدک مى کشند ، و به جاى حرکت به سوى عرش دو دستى بر فرش چسبیده اند و شنا کردن در لجنزار تن را ، به شناور بودن در آسمان روح ، ترجیح مى دهند و در کلام ساده : روحشان در تسخیر جسمشان است .
انسانهایى که مى دانند انسانند ، اما نفهمی را برگزیده اند چرا که داروی گوارایی برای درد «فهمیدن» است. اگر نفهم باشی ، رنج و دردی عاید تو نمى شود .
و یا کسانی که در سجاده ها و عبادتگاه های خویش خود را غرقه ساختند تا شاید با خدا دمی مانوس شوند ، در حالی که خدا در سجاده هاشان نبود ، خدا در جامعه بود ، نزد آن انسان فقیر با دستان پینه بسته ، نزد آن کودک یتیم ، نزد دخترک آدامس فروش سر چهار راهها ،نزد فردی که شبها با شکم گرسنه در زیر پلها سکنی گزیده بود و ...! خدا نزد آنها بود! چشمها او را نمی دیدند چرا که مالامال از هوس بودند ، مالامال از خودخواهی و تکبر ، و از چشمهایی که تا نوک بینی بیشتر سو ندارند چه انتظاری می توان داشت ؟ شکم سیر ، دستها رو به آسمان : "خدایا سپاس برای نعمتت ، گرسنگان را نیز سیر کن"
خداوند نمی پرسد با زبانت چه گفته ای ، می پرسد با گفتارت چه دردی دوا کرده ای ؟ یا چه زخمی زده ای ؟ و چه آسان است سلب مسئولیت کردن از خود با کلامی و پلکها را بر تاریکیها بستند ! تاریکیهایی که به نور ختم می شوند ! اما آنها کدام پلکها را برهم می نهند تا تاریکی حقیقی که در درونشان وجود دارد را نبینند ؟ و اگر بدی نبود ، چگونه خوبی ارزش خود را می توانست نمایان کند ؟ برای رسیدن به نور و حقیقت باید با چشمانی باز از میان سیاهی ها و دروغها گذشت.
آنها حق دارند! هنگامى که در مقابل آینه ها قرار مى گیرند خود را انسان مى بینند و آینه های ساخت بشر چیزی جز حقیقت ظاهر را آشکار نمی کنند ؛ از باطن چه می فهمند ؟
و وجدان آینه ای بود در قلب هر انسانی برای دیدن باطن خود و دیگران !
آنها در برابر وجدان خود قرار گرفته اند ، چهره ی واقعی خود را دیده اند ، مى هراسند و مى فهمند چه هستند . اگر دیگران نیز بفهمند چه ؟
دو راه وجود دارد :
آینه (وجدان) را مى شکنند و مى گریزند که دیگر آن چهره ى پلید را نبینند ؛ و چه نوشدارویی بهتر از نفهمی می توان برای خود و جامعه تجویز کرد ؟
و راه دیگر پذیرفتن است ؛ اراده ای برای تغییر مسیر خود به سوى انسانیت .
آن عده که آینه را شکستند ، خواستند کسانى را که مى فهمند نیز بشکنند ، آنهایی که از خوردن داروی نفهمی سرباز زدند ، تا عاملى براى فهم دیگران نشوند ، تا این نوشدارو در جامعه اثر کند :
و چه ساده است او و فکرش را به تیر افترا و تهمت بستند . باید خرد مى شد !
ایرانى باشى و غیر ایرانى خطابت کنند ، دوست باشى و تو را دشمن خوانند ، روشنفکر باشى و کوته فکر قلمدادت کنند ، ببینى و تو را کور پندارند ، بشنوى و تو را کر بدانند ، پروردگارت را بپرستى و تو را زندیق نامند ، قادر به تکلم باشى اما تو را لال خواهند ، بفهمى و نفهمت خوانند ، زنده باشى اما تو را مرده خواهند . اما ، این را نمی دانستند که بلندترین دیوارها از هر جنسی برای عبور فکر ، و نشت و نشر آن کوتاهترینها هستند !
و در این کویر ، تنها تویى و پروردگارت :
" (( حرفهایى است براى گفتن که اگر گوشى نبود نمى گوییم
و حرفهایى است براى نگفتن ، حرفهایى که سر به ابتذال گفتن فرود نمى آورند ،
حرفهاى شگفت ، زیبا و اهورایى همین هایند و سرمایه ى ماورایى هر کسى به اندازه ى حرفهایى است که براى نگفتن دارد ،
حرفهاى بى تاب و طاقت فرسا ، که همچون زبانه هاى بى قرار آتشند و کلماتش هر یک انفجارى را به بند کشیده اند ،
کلماتى که پاره هاى ‹‹ بودن ›› آدمى اند . . .
اینان هماره در جستجوى مخاطب خویشند ،
اگر یافتند ، یافته مى شوند ، و در صمیم وجدان او آرام مى گیرند
و اگر مخاطب خویش را نیافتند نیستند . . . )) ( سرود آفرینش – ترجمه دکتر شریعتی – کتاب کویر ) "
فهمش عامل غمش و غم ، اشاره ى محوى به رد وحدت اشیا و در معنای ساده ، تنهایی .
و غم ، چه جایى بهتر از یک قلب مجروح مى تواند براى سکنى گزیدن برگزیند ؟
و دردش درد بودن بود !
هنگام آغاز سفرى تازه است ، بعداز هبوط باید به عرش بازگشت ، رجعت . پرنده ى روح ، خسته از قفس تن ، سیراب از نعمت حیات و تشنه ى دیدن خدا . اراده اى راسخ ، حس پریدن در بال و قفسى بى معنا ، شوقى است براى پریدن و دیدن یار ، قفس محو مى شود و فاصله ها بی معنا !
قلب مجروح ، پر از غم و تنهاتر از همیشه و این بار بدون او و جسم در بیمارستانى در لندن براى دوستان و دشمنان به جاى مى ماند و افکارى که لابه لاى کتابها نقش بسته اند تا نوجوانی ، جوانی و یا پیری آنها را ، بخواند و پیش از آنکه بی اندیشند که چه بگویند بی اندیشند که او چه گفته است ، و پیکرى که سالهاست تشنه ى خاک وطن است .
و یک انسان دیگر ، دور از چشم آدمیان بال گشود و در آسمان هستى محو شد .
دکتر شریعتی افکار زیبایی داشت اما مسلما هر انسانی دچار اشتباه و تندروی هایی می شود و او نیز از این امر مستثنا نبود . به هر حال او انسانی بود با افکاری قابل ستایش !
نوشته : حمیدرضا عابدینی
سلام رفیق
بابا مارو فراموش کردیا
بازم من اول شدم
منو تنها نذار
پیش من هم بیا
راستی .. این لینک منو عوض کن (پیشی و تربچه)..
موفق باشی
فعلا...........
سلام با تشکر از زحماتتون اگر فرصت داشتید یک سری به این ادرس بزنید مطالبش بسیار جالبwww.alcoran.blogsky.com
سلام و خسته باشید مثل همیشه شیوا خوب مبنویسی
چه خوب بود که همه آدمها یه خورده به خودشون زحمت میدادند و معنی درک کردن ویا فهمیدن دیگری رو می فهمیدن
ولی متاسفانه برای خیلی از آدما سخته که دیگران رو یخورده فقط یه خورده درک کنند
به امید اون روز
رسیدن به خیر
سلام
چطوری آقا حمید گل
دیدی من اول شدم
حالا واسه جایزه هم که شده بیا بهم سربزن
عجب وبلاگ توپی داری بابا
منتظرت هستم
بااااااااااااااااااای
سلام جیگر
می بینم که طاقت نیاوردی و اومدی آپ کردی
هنوز نخوندمش ولی ذخیره کردمش بخونمش فقط خواستم بگم که ما هم هستیم !
مطلب جالبی بود لطفآ بیشتر از دکتر شریعتی در وبلاگتان بنویسید تا بیشتر آشنا شویم ممنون
ادمی به معبوبش چیزهای زیادی میبخشد.کلام ،ارامش ،لذت ولی تو باارزشترین را به من دادی یعنی:فقدان عشق ترکیب سه کلمه نیست .عشق یک کلمه نیست.عشق یک دریا نیست.عشق یک دنیا نیست.عشق یک کهکشان هم نیست عشق فقط یک ذره است.فقط یک ذره نور،نوراز دل یک عاشق،دلی که مملواز عشق است
آپ کردم دوست داشتی بیا.
... و دوست داشتن ایمان است ؛ و ایمان یک ابدیت بی مرز است ، از جنس این عالم نیست.
عشق گاه جا بجا می شود و گاه سرد می شود و گاه می سوزاند ، اما دوست داشتن از جای خویش ، از کنار دوست خویش برنمی خیزد ؛
سرد نمی شود
که داغ نیست،
نمی سوزاند
که سوزاننده نیست.
عشق اگر پای عاشق در میان نباشد ، نیست. اما در دوست داشتن جز " دوست داشتن" و " دوست " سومی وجود ندارد.
دوست داشتن از عشق برتر است و من هرگز خود را تا سطح بلند ترین قله عشق های بلند
پایین نخواهم آورد.
(دکتر علی شریعتی)
شاد و پاینده باشی
سلام رفیق ...
وقتی اومدم دیدم تو واسم پیغام گذاشتی خیلی خوشحال شدم
باز هم پیشم بیا
موفق باشی.....
فعلا.................
سالم،خوبی؟نیستی؟
سلام حمید رضای عزیز
وبلاگ جالبی داری با قالب زیبا و بخصوص مطلبت از جبران دوست داشتنی که من عاشق کتاب بالهای شکسته از جبران هستم !
یه سوال ازت داشتم و ببخشید اینجا می پرسم ! می خواستم بونم تو کلوب در قسمت وبلاگ نویسای تهرانی ! مدیر قبلی چه کسی بوده !؟ چون من تازه تقریبا وارد این کلوب شدم و یه سری مسائل ! ممنون می شم بهم بگی ، به من سر بزن !
سلام حمید رضای عزیز من لینکت رو اضافه کردم و برات آرزوی موفقیت زیاد ! دارم .
سلام..به به به به..یادی از فقرا کردی...خیلی خوشحال شدم...ممنون...در پناه حق باشی...یا علی..
سلام مطالب جالبی نوشته بودی یکی از دوستان برام off
گزاشته شده بود وبلاگتون
خوشحال میشیم به سایت ما هم سر بزنید
سلام دوسته خوبم چرا اینقدر دیر دیر آپدیت می کنی خیلی زیباست جدا می گم خیلی خیلی زیباست وبلاگتو می گم بابا
سلام خوشحال شدم از اینکه نظرتون رو در مورد گروه عنوان کردین
ممنون
در ضمن میتونید برای گروه مطلب بفرستین به آدرس گروه بفرستین ومن با نام خودنتون تو گروه میزارم
تشکر بلاگتون مثل همیشه عالی