ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سال ها پیش ازین به من گفتی که : (( مرا هیچ دوست می داری ؟ ))
گونه ام گرم شد ز سرخی شرم
شاد و سرمست گفتمت : (( آری ! ))
باز دیروز جهد می کردی , که زعهد قدیم یاد آرم .
سرد و بی اعتنا تو را گفتم که : (( دگر دوستت نمی دارم ! ))
ذره های تنم فغان کردند , که , خدا را ! دروغ می گوید :
جز تو نامی زکس نمی آرد , جز تو کامی زکس نمی جوید .
تا گلویم رسید فریادی , که این سخن در شمار باور نیست :
جز تو , دانند عالمی که مرا , در دل و جان هوای دیگری نیست .
لیک آرام ماندم و خاموش :
ناله ها را شکسته در دل تنگ .
تا تپش های دل نهان ماند , سینه ی خسته را فشرده به چنگ .
در نگاهم شکفته بود این راز که : (( دلم کی ز مهر خالی بود ؟ ))
لیک تا پوشم از تو , دیده ی من , بر گل رنگ رنگ قالی بود .
* * * * *
(( دوستت دارم و نمی گویم , تا غرور کشد به بیماری !
زانکه می دانم این حقیقت را , که دگر دوستم . . . نمی داری . . . ))
شعر : سیمین بهبهانی
کتاب چلچراغ
سلام
عالی بود.
به من هم سر بزن
ضمنا يه بار ديگه لوگوتو آف کن.
خداحافظ
سلام نازنین...یه نفر شدید به همدردیت نیاز داره...آپ کردم... منتظرم...در پناه حق....یا علی...